می خوام ی داستان بگم از دختری ک همیشه خندید.....

دختری ک ترجیح داد بریزه تو خودش و تو تاریکی شب گریه کنه تا کسی نبینهه دختری ک همه فکر می کردن بی درده ....

 

این دختر مهربون بود  برا همین با خنده هاش بجای  گریه تا اونا ناراحت نشن اما   اونا چی تا ناراحت میشد تنهاش می ذاشتن....

شاید سهمش از این دنیا تنهایی بود ی روز این دختر خسته شد فکرای احمقانه ب سرش زد اما یادش اومد دو هفته دیگه تولدشه گفت شاید یکی یادش باشه تولدشو تبریک بگه ....

خسته بود اما نخواست روز تولدش گریه کنن پس سکوت کرد تا شب بغضشبترکه... کاش یکی درکش کنه و ترکش نکنه ......ای کاش من بازم تو غمام تنها نمونم....



[ شنبه 27 خرداد 1396 ] [ 17:2 ] [ Freaki:-) ] [ بازدید : 15 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
حمید 13:17 - 1396/4/11/7
سلام
وبلاگ خوبی داری، به منم سر بزن

Milad 19:52 - 1396/3/28/7
غمت نباشه هیچوقت ابجی گل حتی وقتی که فکر میکنی باید غمگین باشی غمگین نباش توکلت به بالای باشه که همیشه هوای همه بنده هاشو داره


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
دخی فیریکی (1397/10/11 )
دخی فریکی (1397/10/01 )
H (1397/07/21 )
..... (1397/1/10 )
......... (1396/8/11 )
..... (1396/8/11 )