این چن روزه نمیدونم چن چندم حتی ب عشق زندگیم گفتم بیا جدا شیم خل و چل شدم با دعوا می گیرم فک کنم یکی چشم کرده شایدم سهمیه خندم تموم شده عشقم نمیدونم وبمو نمی کنی یا ن رفیقاموبمواما دوست دارم ب مولا رفتارم دست خودم نیس خوب می شم خوب شم کاری می کنم بازم بهمون حسودی کنن فقط کمکم کن ..... دیونه شدم ....
می خوام ی داستان بگم از دختری ک همیشه خندید.....
دختری ک ترجیح داد بریزه تو خودش و تو تاریکی شب گریه کنه تا کسی نبینهه دختری ک همه فکر می کردن بی درده ....
این دختر مهربون بود برا همین با خنده هاش بجای گریه تا اونا ناراحت نشن اما اونا چی تا ناراحت میشد تنهاش می ذاشتن....
شاید سهمش از این دنیا تنهایی بود ی روز این دختر خسته شد فکرای احمقانه ب سرش زد اما یادش اومد دو هفته دیگه تولدشه گفت شاید یکی یادش باشه تولدشو تبریک بگه ....
خسته بود اما نخواست روز تولدش گریه کنن پس سکوت کرد تا شب بغضشبترکه... کاش یکی درکش کنه و ترکش نکنه ......ای کاش من بازم تو غمام تنها نمونم....
از خانواده خستم....شدیدا منتظرم س سال بگذره دانشگاه راه دور بزنم ...
دلم برات تنگ شده لعنتی دوست داشتنی....
آمار مطالب
آمار کاربران
آمار بازدید